سال نو

این اخرین پست سال 94إ

امشب اخرین وعده ی غذایی امساله:)

الانم پرم از حسای عجیب و غریب دم سال تحویل

سرمم اصابت کرده به ماشین و سردرد عجیبی دارم.

حتی این دم اخر با اینکه دلم میخواد از اخرین ساعات سال نود و چهار لذت ببرم ولی استرس درسامو دارم که هیچی نخوندم و کلی عقبم.

خلاصه که غلغلس درونم 

سال نوتون مبارک پیش پیش

۲ نظر

خود کم پنداری

مشکل از اون جایی شروع شد که یه فکری تو ذهتم کاشته شد که مدام میگه چیزی که مال دیگرانه خیلی خوبه چیزی که مال منه ،نیست.

۲ نظر

گلواژه

شاید باورتون نشه،منم باورش برام سخت بود ولی اسم دختره گل واژه بود:/

۴ نظر

راز ها 2

امروز توی مترو نشسته بودیم .ساعت چهار.کارمندا رو به خاطر چهارشنبه سوزی زودتر تعطیل کرده بودن.در بین قیافه های بی رمق و اخموی اون همه ادم فقط خستگی موج می زد .نه رضایت از زندگی نه حتی یه لبخند شب عید.نه شوقی برای رسیدن به خونه.فقط عجله داشتن برای رسیدن به قطار و عوض کردن خط.از بین زمزمه هاشون شنیده میشد که فقط منتظر چند روز مرخصین تا بتونن بخوابن.خندمو خوردم.خنده ای کمتر موقعی میشه رو لبام نباشه.دوس داشتم بخندم و از خندم بقیه خوشحال شن ولی نمیشد.تمام زندگیشون رو مشغول به کاری بودن که دوس نداشتن و پول در میوردن .زندگی نمیکردن فقط زنده بردن.لبخند زدن واسه ادمایی که فقط زندن بی فایدس.
باید زندگی کنیم نه اینکه منتظر باشیم زندگی شروع شه.
۲ نظر

کفش

-به نظر من ابیش خوشگل تره

+هر جور خودت میدونی

*ابی رو انتخاب کردید؟یعنی روحیتون اروم و لطیفه .صورتی رو اگه انتخاب میکردید نشون میداد روحیتون خشنه..

-منننن؟😂😂😂😂لطیف؟😂😂😂😂

+😂😂

پسر جوون خم شد و به جلوی کفشم دست زد.

*اصا ابیه سایزش به پاتون کاملا میخوره .

-ولی کفش لیز نیست ؟

*نه بابا اینجا رو نگا نکنید .اینجا اب بریزه اب گوله گوله میشه:)))))

+😂😂😂

*****

کلا میدونم دیالوگ چیز باحالی نداشت ولی فروشنده های خیلی باحالی داشت میخوام یادم بمونه:)خواستید کفش بگیرید ادرس بدم برید ااینجا خیلی خوبه:))


۶ نظر

تاریخ

مولفین محترم کتاب تاریخ معاصر ایران؛اینجانب به نمایندگی از کلیه ی درد مندان و سال سوم خواندگان این جامعه ،بدینوسیله به استحضار میرسانم که هیچ یک از  دست اندر کاران تالیف,ویرایش,بازنویسی ,بازنگری,اماده سازی و نظارت بر چاپ و توزیع و نشر ،از اه دل ما مظلومین در امان نخواهید ماند و اگر حق تعالی در این دنیا سزای اعمال زشت و ناپسند شمارا ندهد مطمعن باشید که در سرای اخرت راه فراری ندارید.و بترسید از ان روزی که شما و تمام کتاب های تالیفیتان در اتش سوزانده می شوید و از شما پرسیده می شود چرا تعداد کثیری از ادمیان را دچار تاریخ زدگی کرده اید؟و شما جز پشیمانی جوابی ندارید.پس به راه راست بازگردید و از گناهان خود توبه کنید  فان الله هو التواب الرحیم(پس به راستی که خدا همان توبه پذیر مهربان است)

*تاریخ یکی از اساسی ترین درس هاییه که هر ادمی به یه حداقل اطلاعاتی ازش نیاز داره.متن بالا رو به طنز بخونید.من قصد توهین به تاریخ و تاریخ خونده هارو ندارم و تمام حرفم اینه که چرا درسی که میتونه کلی محبوب باشه رو به زور جا دادن توی 254صفحه و اون رو از اصل و هویتش جدا کردن.والسلام😊

Unreal rea ۳ نظر

راز ها 1

این پست ها مثلا قرار است سری و ادامه دار باشد.تاکید میکنم "مثلا"..

راز داشتن یک زندگی بی دغدغه:

#نه غم و اندیشه ی سود و زیان     نه خیال این فلان و آن فلان

مضمون اصلی این شعر این است که زندگی رو به هیچ جاتون نگیرید:))امیدوارم استفاده لازم رو ببرید:))

۳ نظر

باورش سخته که نیستی

زندگی

ارام وسایلش را از کوچه پس کوچه های شهر جمع کرد

وقتی تو رفتی

Unreal rea_

Unreal rea ۱ نظر

اتفاق خریداریم

دلم یک اتفاق می خواهد.

مثلا دلم می خواهد چشم هایم را که باز می کنم دیگر نه اشکی برای ریختن باشد نه  غمی برای در دل ماندن..

دلم یک اتفاق میخواهد.یک اتفاق عجیب

مثلا دلم میخواهد چشم وا کنم و ببینم دروغ گفته بودند که مرده ای.

دلم میخواهد در شهر یک مغازه ی اتفاق فروشی باز شود.برویم و اتفاق بخریم!

مثلا پشت برگه ی اتفاقمان نوشته باشد ملاقات با کسی که نیست!

کسی که نمیدانم چند سال و چند ماه است که رفته است....

دلم یک اتفاق میخواهد...

Unreal rea_

Unreal rea ۱ نظر

عشق مننن بوی خوب عطر تو..

اولین بار که عاشق شدم در حیاط خانه خودمان بود

درست رو به رویش نشسته بودم

نمیدانم چرا آنقدر دیر متوجهش شدم

انگار برای اولین بار بود که می دیدمش.

سرش را مثل همیشه پایین انداخته بود

پیراهن سبزش در باد تکان میخورد 

موهای لختش پریشان بود.

لبخند میزد

ولی وقتی در عمق چشمانش نگاه میکردی غم میدیدی

غمی که انگار سال ها به دوش کشیده بود

باد به گیسوانش شلاق میزد و او ارام شکنجه گرش را تماشا میکرد

نمیدانم شاید هم او عاشق شکنجه گرش شده بود

عاشق باد

*درخت بید حیاط ما سال هاست همان طور مانده است سال هاست در پاییز باد دست به برگ هایش می کشد و سال هاست که غم در چشمانش دیده میشود.شاید فکر میکند اگر رازش را بگوید باد هرگز بر نگردد

Unreal rea_

Unreal rea ۲ نظر
This is my word
this is my way
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان