شب بخیر کوچولو
خسته و کوفته نشسته بودم تو ماشین و منتظر یه معجزه بودم که صدای اشنا و مهربونش خورد به گوشم:)این طور شد که پدر جان برای اینکه من به برنامه ی رادیویی محبوب دوران کودکیم گوش بدم کل شهرو رانندگی کرد و منم به قصه ی خانوم مرغه و جوجه هاشو موشه گوش دادم .اخرشم تا وقتی لالایی تموم نشد هیچکس از ماشین پیاده نشد و همه کلی یاد کردن از کوچولوگیام و اینکه بدون گوش دادن به این لالایی خوابم نمیبرده.
و اینکه انگار همین دیروز بود که نوار اهنگای دوران بچگیمو دادم عماد و کلی ذوقشو کرد و کلی خوشحال شدم و بعدش اومدم کلی گریه کردم 😁
+من هی هر چند وقت یه بار میرم میشینم پای خاطره هام!خیلی از رفتارا و کارای ادم به خاطره هاش برمیگرده؛یه جورایی انگار خودتو از بیرون میبینی.بعد اونوقت تغییر کردن خیلی راحت تر میشه چون میفهمی ریشه رفتارات چیه متوجه میشی که خیلی چیزا هست که فقط خودتی که میتونی بفهمیشون و اینکه فقط خودتی که میتونی به خودت کمک کنی ادم بهتری باشی
+اینم بگم ؛دو تا ادم هستن که اصلا معقول نیستن!اصلا عادی نیستن!ولی در عین حال بهترینن !و من ممنونم ازشون بابت قرارداد شفاهیه"این چند وقته رو برای هم اسون تر کنیم" ؛ممنونم که توی یه دنیا زندگی میکنیم!و ممنونم که انقد شبی هم فکر میکنیم .حالا بگذریم از اینکه انقد حرص منو درمیارن و بگذریم از بحثای فلسفیمون و میزان زیادی الفاظ محبت امیزی که برای هم بکار میبریم 😂😂😂