فقط نوشتم که نوشته باشم و نترکم
از پله ها رفتیم بالا داشتم تن تن میرفتم چند قدمی جلوتر بودم
صدام زد :مرمری!
برگشتم ودر حالی که دستام رو گرفته بودم به کولم کج نگاش کردم که یعنی بعله
با سر اشاره کرد که بیا یه چیزی در گوشت بگم
رفتم
میگه ؛ببین ؛نقشه اینه ؛هر جا دیدی عصبانی شدم دستامو بگیر از پشت !نمیخوای اینجا با خاک یکسان شه که
نگاش میکنم و میخندم
میگه انقد استرس نداشته باش دختر چیزی نیست که
میگم دارم خب چیکارش کنم :|
رفتیم داخل و میگم ساعت چنده؟میگه سه دیقه مونده ؛میگم مطمعن باش تا سه دیقه ی دیگه نمیاد !
نشستیم !میگم ساعت چنده ؟میگه 17دیقه گذشته !میگم دیدی گفتم .صدای ساینا که از اتاق میاد بیرون میشنوم میرم بیرون و یهو از :/ به :)) تبدیل میشم افکار خبیثانشو باهام در میون میذاره و میره .دوباره میرم میشینم .تق تق تق تق سعی میکنم پامو بذارم روی محل برخورد چهار تا موزاییک !و همین طوری دور خودم میچرخم !میرم از روی میز منشی یه برگه همایش برمیدارم و میدم دستش !شروع میکنه به خوندن!میگم برنامه غذایی رو !!سه بار قرمه سبزیه!میگه چرا نوشتن متنوع؟!برگه رو برمیگردونم روی میز منشی و تشکر میکنم .صدای کیانا میاد .باز میرم بیرون .از اتاق میان بیرون .نگاهم رو از :)))))) به :@ تغییر میدم .میگم سلام .میره داخل اتاق دیگه و با پدر میاد بیرون میرم کیفمو برمیدارم .کیانا کلشو از در میاره داخل و میگه مری خدافظ خدافظ عمووو..شروع میکنن به حرف زدن و هی حرف میزنن و هی نگاه من عصبانی تر میشه.تا اینکه میگه :"نمیخوام فکر کنه من از کلاس مریم چیزی بر میدارم!!!!!" سرم که پایین بود بالا میارم و چشامو یکم درشت میکنم و سریع به حالت عادی برشون میگردونم .تمام تنفر و عصبانیتامو میریزم تو نگاهم و نگاش میکنم ؛چشاشو برمیگردونه!!و من همون طوری زل میزنم بهش !توی جمله ی بعدیش میگه ؛باشه چشم من درباره ی خانوم عابدی با ایشون صحبت میکنم ؛حالا یکم فرصت بدین به من چشم.گفتم شما الان از اول تابستونه فرصت میخواین دیگه تا کی؟!!!و یادم نیست دیگه که چی شد فقط وقتی تو ماشین نشستم گفت که ؛نزدیک بود بیام دستاتو از پشت بگیرما و پقی زدم زیر خنده .میگم چرا انقد رئوف و مهربون باهاش حرف زدی اخه ؟!من از این ادم متنفرم !این ادم خیلی دوروإ!گفت خب من نمیتونم وقتی داره حرفی که من میخوام بزنم رو میزنه مشت بکوبم تو دهنش که :دی باید یه کاری کنه یه چیزی بگه جلو من یا نه ؟! میگم یا نه و ریز میخندم .میگه چیزی نیست نگران نباش الان حرف حرف ما إ .میگم باشه و میره بستنی میخره :))))))ولی خب من هنوز نگرانم!