گلواژه
شاید باورتون نشه،منم باورش برام سخت بود ولی اسم دختره گل واژه بود:/
-به نظر من ابیش خوشگل تره
+هر جور خودت میدونی
*ابی رو انتخاب کردید؟یعنی روحیتون اروم و لطیفه .صورتی رو اگه انتخاب میکردید نشون میداد روحیتون خشنه..
-منننن؟😂😂😂😂لطیف؟😂😂😂😂
+😂😂
پسر جوون خم شد و به جلوی کفشم دست زد.
*اصا ابیه سایزش به پاتون کاملا میخوره .
-ولی کفش لیز نیست ؟
*نه بابا اینجا رو نگا نکنید .اینجا اب بریزه اب گوله گوله میشه:)))))
+😂😂😂
*****
کلا میدونم دیالوگ چیز باحالی نداشت ولی فروشنده های خیلی باحالی داشت میخوام یادم بمونه:)خواستید کفش بگیرید ادرس بدم برید ااینجا خیلی خوبه:))
مولفین محترم کتاب تاریخ معاصر ایران؛اینجانب به نمایندگی از کلیه ی درد مندان و سال سوم خواندگان این جامعه ،بدینوسیله به استحضار میرسانم که هیچ یک از دست اندر کاران تالیف,ویرایش,بازنویسی ,بازنگری,اماده سازی و نظارت بر چاپ و توزیع و نشر ،از اه دل ما مظلومین در امان نخواهید ماند و اگر حق تعالی در این دنیا سزای اعمال زشت و ناپسند شمارا ندهد مطمعن باشید که در سرای اخرت راه فراری ندارید.و بترسید از ان روزی که شما و تمام کتاب های تالیفیتان در اتش سوزانده می شوید و از شما پرسیده می شود چرا تعداد کثیری از ادمیان را دچار تاریخ زدگی کرده اید؟و شما جز پشیمانی جوابی ندارید.پس به راه راست بازگردید و از گناهان خود توبه کنید فان الله هو التواب الرحیم(پس به راستی که خدا همان توبه پذیر مهربان است)
*تاریخ یکی از اساسی ترین درس هاییه که هر ادمی به یه حداقل اطلاعاتی ازش نیاز داره.متن بالا رو به طنز بخونید.من قصد توهین به تاریخ و تاریخ خونده هارو ندارم و تمام حرفم اینه که چرا درسی که میتونه کلی محبوب باشه رو به زور جا دادن توی 254صفحه و اون رو از اصل و هویتش جدا کردن.والسلام😊
این پست ها مثلا قرار است سری و ادامه دار باشد.تاکید میکنم "مثلا"..
راز داشتن یک زندگی بی دغدغه:
#نه غم و اندیشه ی سود و زیان نه خیال این فلان و آن فلان
مضمون اصلی این شعر این است که زندگی رو به هیچ جاتون نگیرید:))امیدوارم استفاده لازم رو ببرید:))
دلم یک اتفاق می خواهد.
مثلا دلم می خواهد چشم هایم را که باز می کنم دیگر نه اشکی برای ریختن باشد نه غمی برای در دل ماندن..
دلم یک اتفاق میخواهد.یک اتفاق عجیب
مثلا دلم میخواهد چشم وا کنم و ببینم دروغ گفته بودند که مرده ای.
دلم میخواهد در شهر یک مغازه ی اتفاق فروشی باز شود.برویم و اتفاق بخریم!
مثلا پشت برگه ی اتفاقمان نوشته باشد ملاقات با کسی که نیست!
کسی که نمیدانم چند سال و چند ماه است که رفته است....
دلم یک اتفاق میخواهد...
Unreal rea_
اولین بار که عاشق شدم در حیاط خانه خودمان بود
درست رو به رویش نشسته بودم
نمیدانم چرا آنقدر دیر متوجهش شدم
انگار برای اولین بار بود که می دیدمش.
سرش را مثل همیشه پایین انداخته بود
پیراهن سبزش در باد تکان میخورد
موهای لختش پریشان بود.
لبخند میزد
ولی وقتی در عمق چشمانش نگاه میکردی غم میدیدی
غمی که انگار سال ها به دوش کشیده بود
باد به گیسوانش شلاق میزد و او ارام شکنجه گرش را تماشا میکرد
نمیدانم شاید هم او عاشق شکنجه گرش شده بود
عاشق باد
*درخت بید حیاط ما سال هاست همان طور مانده است سال هاست در پاییز باد دست به برگ هایش می کشد و سال هاست که غم در چشمانش دیده میشود.شاید فکر میکند اگر رازش را بگوید باد هرگز بر نگردد
Unreal rea_
برگ های پاییزی زیر پاهایم جیغ و داد می کنند
باد در میان درختان زوزه سر می دهد و رعد صدایش را به رخ جهان می کشد
خورشید بی رمق تر از همیشه پشت ابری قایم شده است...
از وقتی تو رفته ای
پاییز اینجا هیچوقت پاییز نشد..
Unreal rea_