تاریخ

مولفین محترم کتاب تاریخ معاصر ایران؛اینجانب به نمایندگی از کلیه ی درد مندان و سال سوم خواندگان این جامعه ،بدینوسیله به استحضار میرسانم که هیچ یک از  دست اندر کاران تالیف,ویرایش,بازنویسی ,بازنگری,اماده سازی و نظارت بر چاپ و توزیع و نشر ،از اه دل ما مظلومین در امان نخواهید ماند و اگر حق تعالی در این دنیا سزای اعمال زشت و ناپسند شمارا ندهد مطمعن باشید که در سرای اخرت راه فراری ندارید.و بترسید از ان روزی که شما و تمام کتاب های تالیفیتان در اتش سوزانده می شوید و از شما پرسیده می شود چرا تعداد کثیری از ادمیان را دچار تاریخ زدگی کرده اید؟و شما جز پشیمانی جوابی ندارید.پس به راه راست بازگردید و از گناهان خود توبه کنید  فان الله هو التواب الرحیم(پس به راستی که خدا همان توبه پذیر مهربان است)

*تاریخ یکی از اساسی ترین درس هاییه که هر ادمی به یه حداقل اطلاعاتی ازش نیاز داره.متن بالا رو به طنز بخونید.من قصد توهین به تاریخ و تاریخ خونده هارو ندارم و تمام حرفم اینه که چرا درسی که میتونه کلی محبوب باشه رو به زور جا دادن توی 254صفحه و اون رو از اصل و هویتش جدا کردن.والسلام😊

Unreal rea ۳ نظر

باورش سخته که نیستی

زندگی

ارام وسایلش را از کوچه پس کوچه های شهر جمع کرد

وقتی تو رفتی

Unreal rea_

Unreal rea ۱ نظر

اتفاق خریداریم

دلم یک اتفاق می خواهد.

مثلا دلم می خواهد چشم هایم را که باز می کنم دیگر نه اشکی برای ریختن باشد نه  غمی برای در دل ماندن..

دلم یک اتفاق میخواهد.یک اتفاق عجیب

مثلا دلم میخواهد چشم وا کنم و ببینم دروغ گفته بودند که مرده ای.

دلم میخواهد در شهر یک مغازه ی اتفاق فروشی باز شود.برویم و اتفاق بخریم!

مثلا پشت برگه ی اتفاقمان نوشته باشد ملاقات با کسی که نیست!

کسی که نمیدانم چند سال و چند ماه است که رفته است....

دلم یک اتفاق میخواهد...

Unreal rea_

Unreal rea ۱ نظر

عشق مننن بوی خوب عطر تو..

اولین بار که عاشق شدم در حیاط خانه خودمان بود

درست رو به رویش نشسته بودم

نمیدانم چرا آنقدر دیر متوجهش شدم

انگار برای اولین بار بود که می دیدمش.

سرش را مثل همیشه پایین انداخته بود

پیراهن سبزش در باد تکان میخورد 

موهای لختش پریشان بود.

لبخند میزد

ولی وقتی در عمق چشمانش نگاه میکردی غم میدیدی

غمی که انگار سال ها به دوش کشیده بود

باد به گیسوانش شلاق میزد و او ارام شکنجه گرش را تماشا میکرد

نمیدانم شاید هم او عاشق شکنجه گرش شده بود

عاشق باد

*درخت بید حیاط ما سال هاست همان طور مانده است سال هاست در پاییز باد دست به برگ هایش می کشد و سال هاست که غم در چشمانش دیده میشود.شاید فکر میکند اگر رازش را بگوید باد هرگز بر نگردد

Unreal rea_

Unreal rea ۲ نظر

پاییز تلخ

برگ های پاییزی زیر پاهایم جیغ و داد می کنند

باد در میان درختان زوزه سر می دهد و رعد صدایش را به رخ جهان می کشد

خورشید بی رمق تر از همیشه پشت ابری قایم شده است...

از وقتی تو رفته ای 

پاییز اینجا هیچوقت پاییز نشد..

Unreal rea_

Unreal rea ۲ نظر

پیانو

دختره و پسره روی مبل زرد کنار پنجره نشستن.پیانو درست رو به روشونه.دختر به پسر میگه:"عزیزم برام پیانو میزنی؟"
-نه
+بزن دیگه خواهش میکنم
-نمیخوام
+نمیزنی؟
-نه
+باشه
دختر بی اعتنا پا میشه و از چند تا پله پایین میره قفل درو باز میکنه.
وارد یه اتاق میشه با کلی قفسه که توش پره از کفشای رنگاوارنگ و خوشگل
کنار قفسه ورودی یه تصویر نصب شده .مثل خط کش .یه کفش انتخاب میکنه و با خط کش سایزشو اندازه میگیره و خوشحال وراضی میپوشتشون.
از اتاق میره بیرون و در رو دوباره قفل میکنه.
رو به روی پسر وای میسته و میپرسع:نمیزنی؟
-نه
+باشه من میزنم..
*******
دختر با دستمال قرمزی روی پاشنه  ی کفششو پاک میکنه 
Unreal rea_

Unreal rea ۵ نظر
This is my word
this is my way
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان