این فیلد به دلیل عدم مطابقت با شئونات اسلامی ساتسور شده است

موقعیت :مدرسه /زنگ دوم/زبان/سرجلسه ی امتحان 
نشستیم سر جاهامون و برگه های امتحانی رو میزامونه و تازه ساکت شدیم .
یهو صدای تیک ساعت مهدیه بلند میشه؛مهدیه از عقب داد میزنه "مریم قرصت"نرگس از توی کولش بطری ابشو در میاره و همونجوری که سرش رو برگشه و داره جواب میده بطری ابو تو اون یکی دستش نگه داشته ؛نسترن کیفمو یکم شوت میکنه جلو ؛از جام پا میشم ؛و بطری رو از دست نرگس میگیرم و قرصمو برمیدارم و میخورم دوباره بطری رو میذارم سر جاش و میرم میشینم !
حالا هدفم از این خاطرک چی بوده؟
اولا که در موقعیت یکم خنده دار بود 
دوما که خواستم بهتون کار گروهی رو نشون بدم :)))یعنی تفکر گروه محور موج میزنه !
+++++++
موقعیت :خیابان ملک 
حدود ساعت پنج رسیدم سر کوچه ی ابطحی و چون بهم گفته بودن پنج و نیم برو ؛پیاده رفتم تا دهکده یه کتاب خریدم و برگشتم و راس ساعت پنج و نیم رفتم داخل اموزشگاه "ملک"
به خانوم منشی گفتم که اقای x هستن؟گفتن شما ؟خودمو معرفی کردم و گفتم که قرار بوده ببینمشون .
رفتم داخل دفتر ؛اقای ایکس در حال خوردن چای و میوه بودن ؛همون طوری که لم داده بودن و بدون دادن جواب سلام من ؛شروع کردن به صحبت کردن با خانوم منشی ؛اقای x با سر اشاره کرد به صندلی رو به روش که یعنی بشین!من همچنان سر پا وایسادم .منشی یه نگاهی کرد و گفت بفرمایید بشینید !کولمو در اوردم گذاشتم رو پام و خیلی معذب رو به روی اقایی که لم داده بود و داشت میخورد نشستم .منشی رفت و اقای x  گفت امرتون؟(یا یه چیزی شبیه این دقیقا یادم نیست)گفتم که بنده عابدی هستم اقای بنی جمالی معرفی کردن منو برای کلاس دیفرانسیل.همونطوری که لیوان چایی یه دستش بود و داشت باهاش شیرینی میخورد گفت اهاااان بله راستی ؛گفته بود!خب دانش اموز کجایی؟گفتم فرزانگان 1.گفت نه میدونم کدوم فرزانگان ؟!سرمو با تعجب اوردم بالا گفتم یک دیگه عرض کردم خدمتتون همون که تو کمربندیه .گفتن که اهان خی وضعیتت چطوریه ؟گفتم منظورتون ازمونه یا معدل؟گفتن نه ازمون.گفتم که بنده ازمون سنجش میرم و با احتساب اینکه خیلی سوالاش راحته ؛درصد دیفرانسیل زیر هفتاد نبوده ؛ولی خب چون خیلی راحته من ملاک قرار نمیدمش !از نظر خودم دانش اموز ضعیفی نیستم ؛پایم رو به نسبه خوب بلدم ولی توی دیفرانسیل انچنان عالی نیستم .یه لبخند کجی زد و با حالت "اهان که این طور"گفت دبیر مدرستون کیه؟گفتم اقای اسلامی .گفت که اره ما یه سری دانش اموز داشتیم هفت هشت نفر با اقا اسلامی کلاس داشتن ولی اومدن اینجا الان پنج تاشون شریفن !گفتم اقای اسلامی دبیر بسیار باسواد و خوبین !گفتن که خب اقای بنی جمالی گفت با اقای وزیری هم کلاس میرفتی که ؟گفتم بله گفت که خب دیف گوی خوبیه که ؟!توی دلم گفتم رانسیل گو!! و جواب دادم که بله ولی مشکل اصلی اینه که من فقط اونجا رشتم ریاضیه سری تکون داد و لیوان چاییشو گذاشت روی میز و در حالی که خیار پوست میکند گفت که خب ببین اقای مرزبان خیلی دبیر باسواد و قوی ایه .تو اول باید یه جلسه بری ببینی اصا میتونی؟چون که فقط برای دانش اموزای قوی خوبه .هزینشونم جلسه ای 300تومنه !من سرمو اوردم بالا دوباره و گفتم :300تومن برای هر جلسه خصوصی ؟گفتن بله .زیاد نیست اصلا ".تو" اگه با من کلاس میومدی چی میگفتی؟من خصوصیم 400 إ تازه تهران که 800میگیرم .اونایی که میان باهام کلاس هم مشکلی با هزینش ندارن .زیر لب گفتم خب هر کسی یه توانی داره .بعد بلند تر گفتم که این مبلغ برای من زیاده.شما حساب کنید ده جلسش میشه 3ملیون و من فکر نکنم بتونم با این شرایط بیام.خوردنش تموم شد و چاقو رو گذاشت تو بشقاب و تکیه داد به صندلی پشتش و دستشو انداخت روی صندلیه کناری .گفت که خب من باهاشون صحبت میکنم که ببینم  گروه دارن بخوای باهاشون بری؟گفتم که خیلی ممنونتون میشم .گفت که خب باشه من زنگ میزنم .ولی چون ایشون دو روز اراکن و میدونی که دانشگاه صنعتی اصفهان درس میدن ؛سرشون شلوغه .گفتم که خب من کی تماس بگیرم؟گفتن سه چار روز دیگه ولی قول نمیدم !!گفتم که خیلی ممنون و میخواستم برم !گفتن فیزیکتو با کی میری؟گفتم اقای مدرسه دوست .گفتن مدرسه دوست ؟!!مدرسه دوست واسه دانش اموزای ضعیف خوبه !!چرا اونجا میری ؟ما دانش اموزامون میرفتن اونجا مسخرش میکردن !!منشی همین موقه اومد داخل و اقای x  رو به منشی با یه لبخند کج و لحن تمسخر امیز گفت میدونی فیزیکشو کجا میره ؟پیش مدرسه دوست!همون یارویی که شاگردامون مسخرش میکنن!!منشی که تمام سعیشو میکرد متعجب باشه و احتمالا تو سرش داشت فکر میکرد مدرسه دوست کیه ؛گفت که وا چرا اونجا میری؟!گفتم که از نظر من ایشون خوب درس میدن و من هر سوالی که بذارن جلوم میتونم حل کنم .گفت میدونی رشتش چی بوده؟گفتم بله :/یکم اخم کرد و دوباره گفت:من تعجب میکنم که چطور به من گفتن دانش اموز قوی ای هستی!!تکیشو از صندلی برداشت قندون روی میزو حل داد و گفت شتاب این چی میشه؟گفتم نمیدونم .اخماش باز شد و با با همون لبخند کجه دوباره گفت که گفتم مدرسه دوست شاگرداش قوی نیستن خیلی!یکم فک کن !!گفتم اگه سینماتیک باشه دلتاوی به دلتا تی میشه شتاب متوسطش حدش میشه شتاب لحظه ایش ؛اگه دینامیک باشه از اف مساوی ام إ حساب میشه !که آ میشه اف برایند به روی ام .دهنشو کج کرد زبونشو زد به دندوناش و صدای نچ تولید کرد همراه با یه لبخند کج  و بعدشم صدای "هه"(حالا بحث اینجاست که شتابش دقیقا از همین راه ببه دست میادها)گفت خب شیمی با کی میری؟چشام رو گرد کردم و با لحن"خیلی واضح نیست ؟" گفتم اقای بنی جمالی .گفت اهااان اره راستی اصلا حواسم نبود چند میزنی؟گفتم زیر هفتاد نزدم .خیلی عالی درس میدن ایشون  و از همه ی بچه های کلاس خودمون بهترم من الان تو شیمی.گفتن اره اره خودش معرفیت کرد با هم حرف میزدیم میگفت دانش اموز قوی ای هستی !!روی قوی تاکید کرد که یعنی نیستی !دوباره ادامه داد که من با اقای مرزبان صحبت میکنم ؛ولی تو اگه میتونی چند نفر دیگه رو پیدا کن که باهات کلاس بیان !گفتم متاسفانه نیست کسی دیگه همه رفتن کلاس .گفت اره البته رشته ی ریاضی خیلی کمن فک کنم شما شونزده هیفده نفرین .گفتم بله 14نفریم .ببخشید یه سوال اقای کریمی نیا چطور؟کلاس دیفرانسیل ندارن؟گفتن که نه تعداد دانش اموزاشون کم بود ولی خصوصیشون 800 هااا میخوای؟گفتم خیلی لطف کردین شرمنده من مزاحمتون شدم و وقتتون رو گرفتم .با اجازتون .خدانگهدار .گفت خدافظ و دوباره خم شد روی میز تا سیب قاچ کنه .رفتم پیش منشی و گفتم شماره ی اموزشگاهو لطف میکنید ؟گفت چرا فیزیکتو پیش اقای ملک حسینی نمیای؟با تعجب و "نگاه به تو چه ربطی داره"گفتم از کلاس فعلیم راضیم .گفت دیگه کلاس چی میری ؟گفتم هر کلاسی که لازم بوده برم رو دارم میرم !گفت که اهاان خب خودت میدونی خودتم ضررر میکنی و من این طوری بودم:😲 .شماره رو گرفتم و از اموزشگاه اومدم بیرون و عمرا اگه دوباره پامو بذارم اونجا یعنی 😏😏😏😏
++++++++++
تمام دیروز چشام عصبانی بودن !تمام دیروز اعصابم خورد بود و بداخلاق بودم ؛ میخندیدم ولی چشام همچنان عصبانی بودن .دیگه همه شاکی بودن که چتههههه اخه چتهههه چرا این جوری نگاه میکنی؟بعد مسئول دفتری تصمیم میگیره با من قهر کنه و من به حالت خب ب درک بهش فهموندم که فکر میکنی برام مهمه ؟!و بعد گفت که برات برگه ها رو کپی نمیزنم !!و گفتم برگه های خانوم جعفرین نه برگه های من خود دانید !گفت تا تو باشی وقتی من کمکتو میخوام کمک کنی!گفتم هیچکس حق نداره منو مجبور کنه کاری رو انجام بدم که دوست ندارم .به نظر من خیلی زشته که دست کنی تو موهای دختر 18ساله موهاشو چک کنی!و منم بدم میاد دست بزنم به کس دیگه ای !و دوباره اگه ازم بخواید میگم نه !برگه هارو گذاشتم روی دستگاه کپی و رفتم !!سر کلاس ارایه ؛قرار بود کلاس یه رب به چهار تعطیل شه ؛بچه ها گفتن خسته نباشید یه دختره سومی بود گفت مگه تا چار نباید باشه؟با همون نگاه خشمگینانه و عصبانی گفتم سومی؟گفت بله گفتم حرف نزن .گفت چشم.تو سرویس عبدالرحیمی میگفت مریم تورو خدا مارو نخور گفتم کاریتون ندارم .گفت خو این جوری نگاه نکن !همرو خوردی سیرم نمیشی .نگاهمو انداختم به سمت پنجره . و کلا نتیجه اینکه وقتی کسی عصبانیه انقد سه پیچ نشید بش .
۲ نظر

مجموعه پی نوشتک های تابستونی

ترجیحا نخونید

ادامه مطلب ۰ نظر

خودتو بسپر دست دوربین

دوربین از بالا و یکم مایل طوری که هم اسمون  بیفته هم زمین فیلم برداری میکنه ؛شبه ؛یکی خیره به اسمون روی تپه دراز کشیده و دستش زیر سرشه ؛یه ستاره توی اسمون خیلی ریز چشمک میزنه ؛دوربین اروم به سمت اسمون و در جهت اون ستاره میره ؛حرکت دوربین یکم سریع میشه ؛همین جوری توی تاریکی میره و از جو خارج میشه و میره توی فضا ؛سیاره ها و ستاره هارو رد میکنه سرعتش اونقدر زیاد میشه که ستاره ها دیگه قابل تشخیص نیستن و تبدیل شدن به خط های ممتد؛بعد سرعتش کم میشه و وارد یه ستاره میشه ؛انگاری همون ستاره ی چشمک زنه ؛ از دور و از بالا یه تپه معلومه دوربین کم کم نزدیک میشه و یکی خیلی شبیه به نفر اول خیره به دوربین نگاه میکنه ؛بدون اینکه پلک بزنه ؛رنگ پوستش سفید تر شده و یکم به کبودی میزنه ؛نگاهش سرده و کاملا بی حرکته جوری که انگار میلیون ها سال پیش مرده...

۰ نظر

Hey how


1.باورت میشه الان دارم با یه بادکنک که یه کیف پول توشه تو خیابون را میرم؟

3.اقای گراهام بل دستت درد نکنه ؛ولی کاش یه کاتالوگ هم کنارش میذاشتی که در هر موقعیت چی باید گفت که انقد این اختراع مفیدت مخوف نباشه

5.یه گروه متشکل از چهار نفر پس از ورود ده تا از صندلیا که شامل سه تا میز بود اشغال کردیم 😁😂

7.من رکم ؟!!!!!

9.مهم اینه که خودت دوسش داشته باشی :)بقیه هم هر چی میگن بگن 😉مهم اینه که وقتی خوده خودتی دوست داشته باشن 😊

11.داشتم فکر میکردم که ادما تو سرشون به چی فکر میکنن ؟درباره ی چی با خودشون حرف میزنن؟چند تا پسر بچه تو مغذشون دارن؟چند تا ادم بزرگ ؟چند تا دنیا؟ جدی جدی این همه وقت چی میگیم با خودمون؟تا حالا نگا کردین به ادمای تو خیابون؟بعضیا انقد دارن با خودشون حرف میزنن که حالت چهره و بدنشونم تغییر میکنه درست انگار که دارن با یه ادم واقعی دیگه حرف میزنن!دلم میخواد برم تو سر بقیه ادما ببینم چجوریه دنیاهاشون

13.داشتم میفتادم ولی نیفتادم به جاش از کیفم اویزون شدم😂

۰ نظر

کنکور

سوالای کنکور داره به یه سمتی میره که مثلا سوال میدن :

جلال آل احمد با همسرش چند سال اختلاف سنی داشت و کدام یک بزرگ تربودند؟

1-دو سال -خودش

2-دو سال-همسرش

3-پنج سال-خودش

4-پنج سال -همسرش

:|

۱ نظر

چرا تو خودت نباشی و منم خودم نباشم؟

+یه سری ادما هم سنگن منتهی تو قلبشون خورشیدو قایم کردن 

+اصلا خجالت نداره که توی پیتزا فروشی به بابام گفتم برام از اون بادکنکایی که به بچه ها میدن برام بگیره و تاکیدم کردم زردشو بگیره بعدم تو خیابون دوان دوان باهاش رفتم و کلیم ذوق کردم 😊هیچم زشت نیست 🙌

+برو که بریم 😄مریم خندان و شاد و شنگول و اینا از زیر خاک میاد بیرون دوباره 😄

+بادکنک از بهترین اختراعات بشر بوده به خصوص بادکنک هلیومی 😁

+اتاق جدیدمان را بسبار دوست 😃حالا به قول نرگس قوطی کبریت 😁یا به قول خواهرام یخچال 😁بنده بسی درش احساس راحتی میکنم و دوسش دارم و کوچیک بودنشم دوست داشتنیه و سرد بودنشم با بخاری برقی حل میشه 😄

+جالبیش اینه که همه فک میکنن منو خیلی خوب میشناسن حالا اینکه سر سوزنم نمیشناسن منو 

۲ نظر

یه ذره از همه چی

چقد خوبه که انقد خوبید شما ها😂😂😂

الان همین منی که میبینید به پیش گویی بچا قراره در اینده خیریه بزنم و طلاق بگیرم و بعدم  بشم مارکوپلو😂😂😂😂

+

یه مدلیه که وقتی میخندم بقیه قسمتای مغذم غیر فعال میشه😂😂😂

+

-هپی هاااالویییییییین

+دس و جیغ و هوووورا 

*هالویین چیه ؛ما خودمون هالوین مزد داریما!

+

ادم باید تنها بودن رو بلد باشه!

باید یاد بگیره که هر چقد ادم تو زندگیش باشن و هر چقدم دوسشون داشته باشه بازم تنها بودن چیزیه که خیلی وقتا نجاتش میده !باید بتونه به خودش تکیه کنه !اصلا منظورم انزوا نیستا !صرفا گاهی وقتا لازمه که یه سری کارا رو تنهایی انجام بده که به خودش و فقط خودش ثابت کنه که میتونه!

اینم بگم ؛بعضی وقتا هم لازمه که نگیم بیخیالش!خب مثلا کرایه تاکسی رو بالاتر میگن و میگی خب حالا صد تومن دویست تومن که ارزششو نداره!واقعا هم نداره ها!ولی بعضی وقتا باید به خودت ثابت کنی که میتونی حقتو بگیری!شیر تاریخ مصرف گذشته میخری و میگی ولش کن!عب نداره حالا یه باره!کرایه تاکسی رو بیشتر میدی!عب نداره حالا ,ارزش نداره!و کلی اتفاقای اینجوری !بعد اخر شب که میشه و نگاه میکنی میبینی کلی ادم حقتو خوردن و هیچ کاری نکردی!فقط یه بار, یه بار باید به خودمون ثابت کنیم که میتونیم حقمونو بگیریم!فقط همین!

+

برام هیچی نمونده

جز خیال تو که دریاست 

میده بازم حس پرواز

+

شاتر آیلند دیدم اقا .عجب چیزیه .میبرتت تو یه حقیقتی که دروغه! 🙇اصلا مگه میشه اقای دیکاپریو تو یه فیلمی باشن و اون فیلم بد باشه؟

+


دیدین میگن قسمت نبوده ؟مثلا قسمت نبوده که امروز بریم کلاس و شامی ببرم و اینا !حالا یه ور قضیه اینه که اصلا دلم نمیاد تنها بخورمشون !حس میکنم مال مردم خوریه 😁یه طرف قضیه هم اینه که هر وقت یکی میگه قسمت نبوده دلم میخواد باهاش بجنگم !یعنی این طوری که درسته فردا یکم از دهن میفته ولی فردا میبرم براشون تا قسمت بشه! 😁😁😁

+

دیروز در این حد باد میومد مدرسه که یکی از مسعولین مدرسه که یکم اضافه وزن دارن و اینا میگفتن که منم الان باد میبره شما که هیچی بعد دوستان در جواب گفتن که خانوم شمارو هیچی نمیبره 😁😁😁😁

حالا بعد فلسفه ی تعطیلی امروز رو نمیدونم :|

انقدر بدم میاد وقتی برنامه میریزم کلی و بعد به خاطر وزش بادی که الان اثری ازش نیست تعطیل میکنن وکلا بهم میریزه 😰

مخصوصا وقتی دیشب این مکالمه رو داشتم:

-فردا هفت صب قراره برم فلان جا ها +مث دیروز که قرار بود یه کاری کنی و نکردی؟

:|و علاوه بر اون اینکه کل هفته رو صبر کرده بودم واسه همین امروز😁😣

۱ نظر

شب بخیر کوچولو

خسته و کوفته نشسته بودم تو ماشین و منتظر یه معجزه بودم که صدای اشنا و مهربونش خورد به گوشم:)این طور شد که پدر جان برای اینکه من به برنامه ی رادیویی محبوب دوران کودکیم گوش بدم کل شهرو رانندگی کرد و منم به قصه ی خانوم مرغه و جوجه هاشو موشه گوش دادم .اخرشم تا وقتی لالایی تموم نشد هیچکس از ماشین پیاده نشد و همه کلی یاد کردن از کوچولوگیام و اینکه بدون گوش دادن به این لالایی خوابم نمیبرده.

و اینکه انگار همین دیروز بود که نوار اهنگای دوران بچگیمو دادم عماد و کلی ذوقشو کرد و کلی خوشحال شدم و بعدش اومدم کلی گریه کردم 😁

+من هی هر چند وقت یه بار میرم میشینم پای خاطره هام!خیلی از رفتارا و کارای ادم به خاطره هاش برمیگرده؛یه جورایی انگار خودتو از بیرون میبینی.بعد اونوقت  تغییر کردن خیلی راحت تر میشه چون میفهمی ریشه رفتارات چیه متوجه میشی که خیلی چیزا هست که فقط خودتی که میتونی بفهمیشون و اینکه فقط خودتی که میتونی به خودت کمک کنی ادم بهتری باشی

+اینم بگم ؛دو تا ادم هستن که اصلا معقول نیستن!اصلا عادی نیستن!ولی در عین حال بهترینن !و من ممنونم ازشون بابت قرارداد شفاهیه"این چند وقته رو برای هم اسون تر کنیم" ؛ممنونم که توی یه دنیا زندگی میکنیم!و ممنونم که انقد شبی هم فکر میکنیم .حالا بگذریم از اینکه انقد حرص منو درمیارن و بگذریم از بحثای فلسفیمون  و میزان زیادی الفاظ محبت امیزی که برای هم بکار میبریم 😂😂😂

۳ نظر

قدیمی طور قاتی پاتی

.

وسط اموزشگاه بحث این بود که کاغذ کادو به کی میرسه ,قیچیمو دراوردم و به طرز عادلانه ای نصفش کردیم 😁

پی نوشت:من قیافم شبی شبنم الساداته ؟بهم میخوره فامیل اوشون باشم؟اصا اوشون مگه ساداته؟چرا با من چنین کرد؟!به من گفت شبنم السادات خواهر مدیر؟!😱😓😨

پی نوشت:اصلا زندگیم رنگی رنگی شده شادم😍

پی نوشت:شما به خواهرت بگو هری پاتر دوست داری اگه نرفت برات بخره 🙌🙌🙌🙌

پی نوشت:

تلفنو قطع کردم و میگم آخ جون خودم میرم خونه ,عجله عجله نمیشه,عسل ابراز خرسندی میکنه ****

خریدمونو کردیم و از آیه اومدیم بیرون ,

میگم وایسا تا بابام بیاد بعد برو 

وایسادیم کنار دیوار و طبق معمول ادما به جفنگ بازیامون میخندن 😁بعد ده دیقه میگم خب ما که منتظریم بیا بریم بستنی بخوریم .بعد ناگهان به عمق فاجعه پی بردم و  وسط پیاده رو وایسادم میگم عسل 😲مگه من به تو نگفتم خودم میرم؟😨😨😨😨😨😨و در نهایتبه معادله  زیر پی بردیم:

خنگ تر از عسل خودشه

خنگ تر از من منم

خنگ تر از عسل منم 

پی نوشت:ادبیات داشتیم ,سر اون قسمتی که ضحاک ,جمشیدو با اره نصف میکنه :

-ببخشید من یه سوال بپرسم؟کدوم وری نصفش میکنه؟(با دست حالت طولی و عرضی رو نشون میده)

بعد میگن که خب طولی قاعدتا ,عرضی که نصف نمیشه 

بعد باز میپرسن که خب داروی بیهوشی داشته؟

بعد میگن که نه اون موقع دندونم که میخواستن بکشن موسیقی میذاشتن براشون که دردو حس نکنن و اینا 

بعد این نرگس کنار گوش من زمزمه میکنه که تازه فک کن اون موقع اره برقیم نبوده که قیژ نصفش کنه ,دو ساعت با اره خرچ خرچ نصفش کرده :/

بعد این همونیه که چند وقت پیش میگفت گوشت خوردم احساس میکنم قصی القلب شدم:|

پارادوکسای عالمیم ما 

پی نوشت اخر😁😁😁😁:با شورو هیجان دارم میگم که عماد خیلی شبیه منه و خیلی احساس خاصی نسبت بهش دارم و رو به راحله میگم که تا حالا شده یکی خیللللی شبیهت باشه؟و انتظار جواب نه داشتم 

بعد راحیل یه نگاه عاقل اندر مری انداخت میگه "اره راهبه"و خب منم به التبع پا شدم رفتم تو اتاق:)جدا هیچوقت به عنوان یه دوقلو بهشون نگا نکردم :|انگار برای بار اول بود که عمیقا درک کردم دو قلوأن 😁😂

۱ نظر

شوخی میکنن بامون

اینکه عوارض دارو از موارد مصرفش بیشتر باشه قابل قبول ؛ولی اینکه عوارضش از عوارض خوده بیماریم بیشتر باشه یه مدل دیگست :|مثلا عرض کنم خدمتتون ؛برای درمان تپش قلب به کار میره و جزو عوارض نوشته:"نامنظم و سریع کردن ضربان قلب"

۱ نظر
This is my word
this is my way
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان